آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

خورشید طلوع کرد.
با انگشتانِ نورانی اش، رخسارِ گل را نوازش داد.
گل از خجالت، سرخ شد و ازشادی گریست.
از گریه ی گل، شبنمی حاصل شد.
همه جا پر از حس زیبای بامدادی شد.
و اینگونه بود که روز تازه ای آغاز شد.

طبقه بندی موضوعی

پس زد (شعر از آسیه سلطانی)

يكشنبه, ۱۸ آذر ۱۴۰۳، ۱۲:۳۷ ق.ظ

بسم الله النور

او

کتاب 

هدیه 

من

... 

راه برگشت بسته است فعلا! 

... 

کاشکی دیر نباشد روز تصمیمش برای این شروع  

آنچرا شایسته بوده، گفتمش...

که نخواهد مثل «قیصر» 

گله از ساعت رفتن بکند... 

عمرها کوتاه و

فرصتِ خوانش و زایش، اندک... 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی