آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

خورشید طلوع کرد.
با انگشتانِ نورانی اش، رخسارِ گل را نوازش داد.
گل از خجالت، سرخ شد و ازشادی گریست.
از گریه ی گل، شبنمی حاصل شد.
همه جا پر از حس زیبای بامدادی شد.
و اینگونه بود که روز تازه ای آغاز شد.

طبقه بندی موضوعی

بسم الله النور 

نویسنده جان!

شاعر گرانمایه! 

تا کی می خواهی از پشت پنجره، به بارانی که می بارد، نگاه کنی؛ چیزی بنویسی و شعری بسرایی؟! کی می خواهی، خود را از قید  قلمت آزاد کنی و به آنچه که می نویسی، کمی هم عمل کنی؟! 

پنجره را باز کن؛ بگذار کمی هوای خفه ای که در آن تنفس می کنی، تازه شود تا زنده شوی. 

عینک را از چشمانت بردار، چایی که در عافیت می نوشی را رها کن و بیا بیرون و با باران همراه شو. 

اگر امروز به زیر باران نروی و افکار خسته ات را شستشو ندهی و بغض های ته نشین شده در وجودت را هق هق کنان، لا به لای گریه ابرها نباری، تازه نمی شوی. 

حتما می دانی که مردم نویسنده و شاعر مرده را نمی خواهند. 

روزگار، روزگار حرکت است؛ باید با دونده ها بدوی تا بتوانی از دویدن بنویسی. 

آری...  عقربه ها این روزها با سرعت زیادی می دوند؛ اگر می خواهی عقب نیفتی باید بدوی. همانگونه که عده ای برای نوشتن دویدند و به مقصد اصلی رسیدند. اینان قلم از دست شان افتاد، لیکن با جوهر قرمز خون شان، روایتی را ثبت کردند که جاودان خواهد ماند... 

بیا ما هم به فکر جاودانگی باشیم... 

همان چیزی که در ماده نیست اما در عالم معنا همگان می بینیمش... 

 

______________________________________________________________ 

پ. ن:  به برکت جلسه ای که دور هم داشتیم و دغدغه ها را بیان نمودیم، این چند جمله را تقپیم می کنمبه مادر والایی که امروز را در غمش سیاه می پوشیم.  

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی