آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

خورشید طلوع کرد.
با انگشتانِ نورانی اش، رخسارِ گل را نوازش داد.
گل از خجالت، سرخ شد و ازشادی گریست.
از گریه ی گل، شبنمی حاصل شد.
همه جا پر از حس زیبای بامدادی شد.
و اینگونه بود که روز تازه ای آغاز شد.

طبقه بندی موضوعی

زیارت نیابتی (شعر نیمایی آسیه سلطانی)

شنبه, ۲۹ دی ۱۴۰۳، ۰۱:۲۰ ق.ظ

بســـــــم الله الرحمـــــــن الرحیــــــــم

این شعر را قبلا سروده بودم، اما امروز با تغییرات و اضافاتی، از نو ارسال کردم. 

در فراق گنبد طلا

آهی رها شد  از قلبِ خسته ی تو و 
به ابرها نشست ...
باد، ابرها را روانه کرد 
به مشهد الرضا رساند 
آسمان بغض کرد و
با صدای تو گریست ...
آن صدا، به قلبِ من نشست
دل ناله کرد و فاش کرد از غمت، 
هرچه داشت  ... 

و اما ... 
سهم من، از آهِ تو در حرم... 

تمام لحظه های بودنم در حرم
بغضِ واشده به زیر گنبد طلا 
اشک های روان به روی گونه ها
راه رفتنم کنار پرگشودنِ کبوتران 
دستهای پُر زِ آب حوض سنگی حرم 
کِز کردنم به گوشه ی رواق وخواندنِ دعا 
هرچه هست 
نذر دل مهربان توست، جان من
بیا و این دلِ شکسته ی مرا مرهمی گذار 
بیا و پا به پای من، به صحن ها قدم گذار

بیا که دیگر تاب دوری ات ندارم و 

هر سحر برای دیدنت، دعا کنم.

 

والحمدلله رب العالمین و توکلت علی الله 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی