آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

خورشید طلوع کرد.
با انگشتانِ نورانی اش، رخسارِ گل را نوازش داد.
گل از خجالت، سرخ شد و ازشادی گریست.
از گریه ی گل، شبنمی حاصل شد.
همه جا پر از حس زیبای بامدادی شد.
و اینگونه بود که روز تازه ای آغاز شد.

طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر زیارت» ثبت شده است

بســـــــم الله الرحمـــــــن الرحیــــــــم

این شعر را قبلا سروده بودم، اما امروز با تغییرات و اضافاتی، از نو ارسال کردم. 

در فراق گنبد طلا

آهی رها شد  از قلبِ خسته ی تو و 
به ابرها نشست ...
باد، ابرها را روانه کرد 
به مشهد الرضا رساند 
آسمان بغض کرد و
با صدای تو

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۰۳ ، ۰۱:۲۰
آسیه سلطانی

بــــــــــسم الله النــــــــــور

چه خوش خواندی مرا در اوج تنهایی 
پریشان بودم و خسته 
و چشمانم ز درد و غم، همه بسته
در آن هنگامِ تنهایی 
در آن اوج بلا 
دریای‌ غم 
آگه شدم از غنچه ای کاو در

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۰۲ ، ۲۳:۳۳
آسیه سلطانی