آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

خورشید طلوع کرد.
با انگشتانِ نورانی اش، رخسارِ گل را نوازش داد.
گل از خجالت، سرخ شد و ازشادی گریست.
از گریه ی گل، شبنمی حاصل شد.
همه جا پر از حس زیبای بامدادی شد.
و اینگونه بود که روز تازه ای آغاز شد.

طبقه بندی موضوعی

۵ مطلب در شهریور ۱۴۰۲ ثبت شده است

أعــــوذ بالله من قــــــلبک 

اشک است که آرام 
می ریزد از این پنجره ی چشمِ امیدم

حاشا نشوی دور 
باران هم اگر

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۰۲ ، ۰۸:۲۵
آسیه سلطانی

بســــــــم الله الذی هــــو علیــــــم بذات الصــــدور

باز کردم پیامت را... 
دل فروریخت
چشم جایی را  ندید 
ناگهان با سر

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۰۲ ، ۰۸:۱۹
آسیه سلطانی

بــــــــــسم الله النــــــــــور

چه خوش خواندی مرا در اوج تنهایی 
پریشان بودم و خسته 
و چشمانم ز درد و غم، همه بسته
در آن هنگامِ تنهایی 
در آن اوج بلا 
دریای‌ غم 
آگه شدم از غنچه ای کاو در

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۰۲ ، ۲۳:۳۳
آسیه سلطانی

بســـــــــــــــم الله النــــــــــــــــــور 

از آهنگ آمیختن واژه هایت
نطفه شعر در وجودم بسته شد. 
ابر دل را آبستنِ باران

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۰۲ ، ۱۵:۳۵
آسیه سلطانی

نکته:  شعری که پس از پنج مرتبه اصلاح، تقدیم نگاه تان می شود. 

 

بســــــــــم الله النـــــــــور 
پر زدی تا بوستانِ آسمان ها را ببینی 
خواستی از دامن رنگین کمان، گل را بچینی

پر گشودی تک تکِ گلبرگ ها را ناز کردی 
با قناری ها چه خوش آواز را آغاز کردی

شور بخشیدی صبا را 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۰۲ ، ۲۱:۴۶
آسیه سلطانی