بسم الله النور
قرار ما، همین روزها، حرم...
صبح زود یا سحر؛
ظهر، شب و یا پاسی از نیمه شب...
قرار ما، گاهِ نشستنِ شبنمِ معرفت
روی دل های مرده از بی کسی...
قرار ما، کنار رود روان از چشم های مردمان.
زیر سایه بانی خنک،
بسم الله النور
قرار ما، همین روزها، حرم...
صبح زود یا سحر؛
ظهر، شب و یا پاسی از نیمه شب...
قرار ما، گاهِ نشستنِ شبنمِ معرفت
روی دل های مرده از بی کسی...
قرار ما، کنار رود روان از چشم های مردمان.
زیر سایه بانی خنک،
یا رب! ارحم من رأس ماله الرجاء و سلاحه البکاء
دانه دانه اشکِ تنهایی می ریزم
تک تکِ دانه ها را روی هم می چینم
می خواهم خانه ای بلورین
بسم الله الرحمن الرحیم
خواب دیدم دختری را هر دو بالش سوخته
روی یک اسب پرنده، بال و یالش سوخته
گِرد آنها، خیمه ها آتش گرفته، یک به یک
دیدم آنجا دختری دیگر که شالش سوخته
تازه دامادی که قبلا
بسم الله النور
«آیا می شود امری را خواست، و ابزار و ملزوماتش را نخواست؟»
در حال بحث درمورد داستان «ماده گرگ» بودیم که لابه لای تمام حرفها، استاد، این جملات را بیان کرد. عده ای مثل عکس العمل های همیشگی شان در فضای مجازی، اصلا به روی خود نیاوردند، عده ای، توضیح خواستند و عده ای هم