آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

خورشید طلوع کرد.
با انگشتانِ نورانی اش، رخسارِ گل را نوازش داد.
گل از خجالت، سرخ شد و ازشادی گریست.
از گریه ی گل، شبنمی حاصل شد.
همه جا پر از حس زیبای بامدادی شد.
و اینگونه بود که روز تازه ای آغاز شد.

طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آرامش» ثبت شده است

بـــــــــسم الله النـــــــور 

«آن مسجد، اینجاست» 

بســــم الله النـــــــور 
صبح زود، بعد از نماز که هوا کم کم به روشنی مایل می شود، به اتاق بچه ها سرمی زنم. هردو خوابند. خیالم از امنیت خانه راحت است. می توانم بگذارم شان و بروم. از روی تجربه ای که در این مدت کوتاهِ سکونت در مشهد داشته ام، به این نتیجه

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۰۲ ، ۰۱:۱۳
آسیه سلطانی