زمانه اندکی از آنچه می دانی و می گویند،
رحمِ کمتری دارد...
و دارد در دهان خود،
بسی لالاییِ سنگین،
که در گوش تو
فرزند پائیزم
جاریست در رگ های من «مِــهر» و
همسایه ی همسایه ام،
بسم الله النور
مرا خُماری کشتمرهمی نداری تو؟نوشته ای؛ سخنی؛ رازی از پرده، بیرون ریز!