آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

خورشید طلوع کرد.
با انگشتانِ نورانی اش، رخسارِ گل را نوازش داد.
گل از خجالت، سرخ شد و ازشادی گریست.
از گریه ی گل، شبنمی حاصل شد.
همه جا پر از حس زیبای بامدادی شد.
و اینگونه بود که روز تازه ای آغاز شد.

طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بانوی بی نشان» ثبت شده است

 نمیدانم چرا؟!  اما 

شریک یاد مادر در دلم هستی. 

تو می دانی چرا از جشن مادر

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۰۳ ، ۰۰:۱۵
آسیه سلطانی