نوشته های آسیه سلطانی

می ایستم و صبر می کنم؛ که عاشقان، ایستاده می میرند.

نوشته های آسیه سلطانی

می ایستم و صبر می کنم؛ که عاشقان، ایستاده می میرند.

نوشته های آسیه سلطانی
طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روایت» ثبت شده است

اصلاحیه:  این داستان کوتاه را قبلا نوشته بودم، اما به دلم ننشسته بود. تا اینکه امروز، مسئله ای پیش آمد و تصمیم گرفتم از نو بنویسمش. اکنون دوب

بسم الله الذی هو مدبر الامور 

زیپ کوله را بست و اشک هایش را پاک کرد.
- برو محمدم!  هرجا که میری خدا نگهت داره، مادر! 
چشمان محمد از شادی و رضایت، برق می زد. برق نگاه پسر،

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۰۳ ، ۲۳:۵۳
آسیه سلطانی

 


جهت دیدن باکیفیت اصلی، کلمه « دریافت» را لمس کنید 

 

بســـــــم الله النـــــور

کاش بودی و روایت می کردی جنگ امروزم را؛  که نیازمندِ نگاه های ویژه ی توست؛ آسید مرتضی! 

نگاهی که بکاود تمام درونیّاتم را و بشکند بتِ خواسته های

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۰۳ ، ۱۸:۳۰
آسیه سلطانی