آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

خورشید طلوع کرد.
با انگشتانِ نورانی اش، رخسارِ گل را نوازش داد.
گل از خجالت، سرخ شد و ازشادی گریست.
از گریه ی گل، شبنمی حاصل شد.
همه جا پر از حس زیبای بامدادی شد.
و اینگونه بود که روز تازه ای آغاز شد.

طبقه بندی موضوعی

حالم را روایت کن (توسل به شهید سید مرتضی آوینی)

يكشنبه, ۱۹ فروردين ۱۴۰۳، ۰۶:۳۰ ب.ظ

 


جهت دیدن باکیفیت اصلی، کلمه « دریافت» را لمس کنید 

 

بســـــــم الله النـــــور

کاش بودی و روایت می کردی جنگ امروزم را؛  که نیازمندِ نگاه های ویژه ی توست؛ آسید مرتضی! 

نگاهی که بکاود تمام درونیّاتم را و بشکند بتِ خواسته های نادرست را.

نگاهی که مرا رهسپارِ تاریخ کند به گونه ای که بتوانم خود را در تلاقیِ خیرها و شُرور بیابم و قدرتِ کندن و جدا شدن از نفسِ شَرور را در وجودم، برانگیزد. 

آقامرتضی!  کاش طنین صدای آرامت، هرسحرگاه، از خوابِ پرتلاطمِ شب های دلتنگی و تنهایی، بیدارم می کرد و دست نوازش و لالاییِ بیداری بخشِ کلامت، روحِ خفته ام را با خود، به سرزمین بیداری ها می برد. همان جا که سرخی خون شهدا، نوید فلق را می دهد به آسمانِ تاریک دنیا. 

سید عزیزم! حال این روزهایم روایتت را می طلبد. 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی