آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

خورشید طلوع کرد.
با انگشتانِ نورانی اش، رخسارِ گل را نوازش داد.
گل از خجالت، سرخ شد و ازشادی گریست.
از گریه ی گل، شبنمی حاصل شد.
همه جا پر از حس زیبای بامدادی شد.
و اینگونه بود که روز تازه ای آغاز شد.

طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر پاییز» ثبت شده است

بســـــــم الله الخــــــــالق 

برگ های سبزِ این خیابان دراز 
زرد شده
ریخته ست! 
گوئیا پاییز است!
و من از اول مهر 
با اناری در دست 
منتظر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۰۳ ، ۲۳:۰۷
آسیه سلطانی

بســــــــم الله النـــــــــور 

هرچند که پاییز،

بر روی دلم پای نهاده؛ 


هرچند زمستان،

 گلهای بهاری مرا خوب تکانده؛ 


هرچند که از دور،
صوت جرسِ مرگ

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۰۲ ، ۲۳:۱۰
آسیه سلطانی

بســــــمک یا جمیـــــــل

پاییز به تقویمِ طبیعت 
آن، فصل خزان است. 
لیکن به ثِجِلّ منِ بی تاب، 
پاییز، بهار است. 
چون مهر، هنگامِ جوانه زدنِ

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۰۲ ، ۱۰:۴۰
آسیه سلطانی