شعر بخوان برایم (شعرنو آسیه سلطانی از زبان کودک فلسطینی به برادران دینی اش)
بســــــم الله النـــــــور
شعرنو از زبان کودک فلسطینی به برادران مسلمان خود...
*****************
این، صدای خواهش من است؛
من؛
"غریب کودک نشسته روی خاک مسجد خدا"
منم که می خوانمت کنون،
مسلمان برادرم...
منم که میخوانم و می خواهمت زِ عمقِ جانِ خسته ام؛
بیا؛
بیا برادرم ...
بیا و با صدای خسته ات
برای من بخوان شعر تازه ای؛
تا فدا کنم جان خود، برای میهنم ...
بخوان برادرم ...
با زبان مادریّ خود بخوان شعر تازه ای
که بغض صدای خسته ات
آهِ رهاشده
از دل شکسته ات
اشک های ریخته بر روی کاغذت،
هریکی،
سلاح تازه ایست به دست های من؛
که روح تازه ی امید می دمد
به پیکرِ غریق کشورم،
به جوی روان خونِ
خواهر و مادر و برادرم؛
...
بخوان برادرم ؛
که من، با همین
شعرهای پُر امید، زنده ام ...
من به آن امام
که صاحبِ عدلِ عالَم است
امید دارم و
زنده ام؛
که شیعیانش به ایران زمین،
و یا به سرزمینِ سیب های سرخ،
و یا در یمن،
مرا به کشورِ زخم خورده ام،
رها نکرده اند ...
...
بخوان برادرم ؛
بخوان زِ مردانِ پاک کشورت ...
که یادم نمی رود،
شجاعت و تلاش های حاج قاسمِ شهید،
و آغوش گرم او
که در دیار ما
یا به لبنان و سوریه
و هرکجای عالَم
که درد دیده بود،
برای مبارزه
روانه بود ...
...
بخوان برادرم ...
بخوان؛ با برادرانِ دینی ام، تو شعر انقلاب؛
که جان تازه میدمد واژه های «انقلاب»
به جسم خسته ام ...
...
بخوان برای "غریب کودک نشسته روی خاک مسجد خدا"،
بخوان برای دست های کوچکم
برای سنگ های میان دست های من
بخوان تو شعر نو
بخوان و فرصت دوباره ای به پاهای من بده
تا رَوم جلو ...
______________________________________________
شعری از آسیه سلطانی با تضمین شعری از «مرتضی شمس آبادی»:
« غریب کودک نشسته روی خاک مسجد خدا»
این شعر شاید به گونه ای کامل کننده شعر آقای شمس آبادی باشد. لینک شعر ایشان در پیوندهای روزانه ی این وبلاگ، آورده شده است. می توانید مراجعه نمایید.