آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

خورشید طلوع کرد.
با انگشتانِ نورانی اش، رخسارِ گل را نوازش داد.
گل از خجالت، سرخ شد و ازشادی گریست.
از گریه ی گل، شبنمی حاصل شد.
همه جا پر از حس زیبای بامدادی شد.
و اینگونه بود که روز تازه ای آغاز شد.

طبقه بندی موضوعی

هذیان (شعر سپید آسیه سلطانی)

سه شنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۵:۲۶ ب.ظ

بسم الله النور 

برداشتی و نشانه گرفتی دلم را. 
مانده ام در عجب 
مگر تو غرق در گلزارِ اردیبهشت، نبودی؟! 
فقط بگو آن سنگ را از کجا آورده بودی؟! 
نگو که از دلِ تکه تکه شده ات، تکه ای کم شده که باور نمی کنم دلت از جنسِ نور نباشد...

نظرات  (۱)

۱۸ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۸:۱۵ منتظرالمهدی (عج)

زیبا بود 

پاسخ:
🙏🏻

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی