آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

خورشید طلوع کرد.
با انگشتانِ نورانی اش، رخسارِ گل را نوازش داد.
گل از خجالت، سرخ شد و ازشادی گریست.
از گریه ی گل، شبنمی حاصل شد.
همه جا پر از حس زیبای بامدادی شد.
و اینگونه بود که روز تازه ای آغاز شد.

طبقه بندی موضوعی

اردیبهشت (مثنوی کوتاه آسیه سلطانی)

دوشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۷:۲۵ ق.ظ

بسم الله الجمیل 

(شعر اردیبهشتی را که ۱۱ اردیبهشت نشر داده بودم، امروز بازسرایی کردم و دوباره به اشتراک گذاشتم. درکل متفاوت شد.) 

اردیبهشت آمد با نغمه های بلبل 
با چهره ای گشاده با یک بغل پر از گل
 
با یک نگاه، مهرش، بر روی خاک غلطید 
با هر نفس به گلشن، جانی دوباره بخشید 

آرام و با لطافت، چون قطره های باران  
گامی به پیش آمد، صد گام رویگردان 
 
از حالت دو چشمش، بیدم به باد داده 
این شاخه های غلطان، گیسوی بی اراده
 
از چشم های مستش ابرِ بهار بارید 
در دل دوباره عشقش، سر زد دوباره رویید
 
باران چشم هایش، از چشم هایم افتاد 
آغوش خود گشود و یک دسته گل فرستاد
 
بوی بهشتی او، جان را به خواهش انداخت
در آگهی نوشتند : « عاشق به عشق، جان باخت» 

✅ به بهانه زادروز دو  رفیق اردیبهشتی مان...  دل تان شاد بادا 

 

_______________________________________________________________

پی نوشت

دو بیت اول شعر را که در جمع شان خواندم، دو سه نفری به نشانِ تایید،سر تکان دادند

و به بهـــــــی نثارش کردند. ادامه که دادم، ورق برگشت. تا به آخر که رسید، نمی دانستند، تشویق کنند یا با سیل انتقادشان، هرچه را تایید کرده بودند، بشویند و ببرند. ایرادی به آنها وارد نیست؛ مشکل همینجاست. در زبان شعری من.  آنچه که آنها زبان کهن می گویند و آنرا مناسب شعر روز نمی دانند. گفتند در کل خیلی پیش رفته ای، اما هنوز زبانت به واژگان شعر کهن، وابسته است. گفتند به نظر میرسد، شعرخواندن را کم کرده ای. 

چه می گفتم!؟  

وقتی یک سر داری و هزار سودا، می شود همین. دغدغه های زندگی روزمره،  دغدغه های شغلی و نهایتا هم مشغولیت های فکری ادبی و دل مشغولی هایی که توان بیانش نیست. همه ی اینها می تواند بهانه ای برای ادامه ندادن باشد و البته برعکس بهانه ای برای آغازیدن. 

کاش می توانستم در پاسخ آن کسی که به زبانِ بی زبانی می گوید وسط این همه مسئله، دیگر بیخیال شعر و شاعری شو،  بگویم : « تنها پنجره ی تنفسم همین شعر است.» ولی کمی که فکر می کنم  از تعبیرِ اغراق آمیزم، خنده ام می گیرد که کجای کاری؟!  شعر راه گریز توست، نه پنجره ی تنفست... اصلا در روزگاری که بویِ تعفنِ دورویی ها و بی رحمی ها، جایی برای تازه شدن نگذاشته،  صد پنجره هم که داشته باشی،باید بیخیال تنفس شوی. و بعد، با خودم فکر می کنم  که باید پنجره ای، ساخت و راهی برای تصفیه هوای جهان، باز کرد. اما به تنهایی نمی شود ... 

بگذریم... 

حرف های اساتیدی که در بین شان کم سن و سال ترین بودم را پذیرفتم و امروز صبح، تا هنوز گرمای تنورِ نتقدشان به سردی نرفته بود، با خواندنِ چند سروده از «قیصر»  و «بهمنی»، تغییر زبانی شعرم را کلید زدم. 

و حاصلش شد آنچه که در بالا می خوانید.

والحمدلله رب العالمین 

نظرات  (۱)

از چشمهای مستش

 

 

آسیه خانوم شعرتون اردیبهشتی اصله 

حق مطلبه

پاسخ:
🙏🏻

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی