آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

خورشید طلوع کرد.
با انگشتانِ نورانی اش، رخسارِ گل را نوازش داد.
گل از خجالت، سرخ شد و ازشادی گریست.
از گریه ی گل، شبنمی حاصل شد.
همه جا پر از حس زیبای بامدادی شد.
و اینگونه بود که روز تازه ای آغاز شد.

طبقه بندی موضوعی

خانه ای از اشک (شعر سپید آسیه سلطانی)

چهارشنبه, ۲۳ خرداد ۱۴۰۳، ۰۵:۳۱ ق.ظ

یا رب! ارحم من رأس ماله الرجاء و سلاحه البکاء

دانه دانه اشکِ تنهایی می ریزم

تک تکِ دانه ها را روی هم می چینم

می خواهم خانه ای بلورین بسازم

و از درونش تو را به نظاره بنشینم... 

با لبخندت، نور را به خانه ام ببخش  

و با نوازشت، سرپناهِ خانه ی سرد و بی روحم باش...

کاش مرا هم در زمزمه ای که با گل داری، شریک کنی

و با نسیم سحرگاهی، عطرش را به خانه ام روانه سازی

از شکستن بلور تنهایی ام بیمناک نباش... 

به سویم که می آیی یادت باشد:  

«رمز عبور را خدا فقط در گوش نسیم خوانده است.»

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی