منتظر حضور (شعر نو آسیه سلطانی)
بسم الله النور
قرار ما، همین روزها،
حرم...
صبح زود
یا سحر؛
ظهر، شب
و یا پاسی از
نیمه شب...
قرار ما، گاهِ نشستنِ شبنمِ معرفت
روی گل دلم
روی گل دلت
قرار ما، کنار رود روان
از چشم های مردمان.
زیر سایه بانی خنک،
از نگاهِ مهربان یک امام.
کنار همان دیوار محکمی
که تکیه گاهی شده
برای زنان و کودکانِ بدسرپرست
یا که بی سرپرست؛
کنار کبوترانِ گشوده بال،
گشوده پر
کنار دست زائری
که روحش پَر زده
برای دیدن امام...
قرار ما، کنار حوض سنگی حرم
کنار صدای آب
لا به لای قطره های اشک هایم
که می چکد
توی حوض آب
همان اشک هایی که جوشان شده
برای بودنت
برای دیدنت
برای شنیدت
برای بودن و یک دل سیر، دیدن و شنیدنت...
ولی دریغ!
باز هم نشد ببینمت،
یا که بشنوم تو را، ولی...
صبر می کنم؛
که صبر است سهمِ من از این
بی خبر-سفر؛
ولی، بیا!
بیا که گاهِ دیدنت فرارسیده است.
بیا و برای لحظه ای فارغ از تمام هرچه هست،
جز خدا،
جز امام،
تپش های دل تنگ مرا،
آرامش ببخش.
بیا و دست های خسته ام،
بگیر
اشک های رفته ام،
بِروب..
بیا و با طنین مهربانت بگو مرا:
« گاهِ شادی آمده؛
گاهِ وصل...»
بیا و باز هم بیا...
بیا و زخم های این دل شکسته را
مرهمی گذار
بیا و پا به پای من،
به صحن ها قدم گذار...
قرار ما یک نصفه شب توی صحن آزادی
کنار جوان عاشقی که رو به ضریح زمزمه می کنه
یه روز میبینمت