آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

خورشید طلوع کرد.
با انگشتانِ نورانی اش، رخسارِ گل را نوازش داد.
گل از خجالت، سرخ شد و ازشادی گریست.
از گریه ی گل، شبنمی حاصل شد.
همه جا پر از حس زیبای بامدادی شد.
و اینگونه بود که روز تازه ای آغاز شد.

طبقه بندی موضوعی

«در انتظار فردا» بخشی از شعر نیمایی آسیه سلطانی

دوشنبه, ۱۹ شهریور ۱۴۰۳، ۰۶:۲۶ ق.ظ

بسمک یا رئـــــــــوف یا رحیـــــــــم

دیروزهای من، بوی خطر می داد
امنیتِ دیروزترهایم
در خانه ی بختم 
آرام و آهسته
از پنجره بیرون زد و جایش 
ترس و غم و اندوه
در خانه ام افتاد. 
هرچند تنها گشته بودم من به خیلِ بیشمار-انبوهِ انسان ها، 
هرچند کج فهمی، 
ریحانِ روحم را پژمرده و پژمرده تر می ساخت، 
هرچند شب تا صبح 
یا روزها تا شب 
از زیر پلک خسته ام، اشکی فرو می ریخت، 
اما
آرامش قرآن، 
هم صحبتی با خالقِ انسان، 
از چاه تنهایی نجاتم داد. 
امروزِ من قطعا
 زخمیِّ دیروز است؛ 
اما 
عاشق-پرستاری به بالین دارم و 
با مهربانی ها و الطافش، 
انبوهِ زخم و رنج
یکجا رَوَد از خاطرم؛ باری. 
من در بهشتِ او 
ساکن شدم 
ساکت شده دردم 
در رودِ مشهد، من شدم جاری...

_______________________________________________________________

پ.ن:  شعری نیمایی سروده ام در چند بند! آنچه خواندید بند اول آن است. فعلا دلیلی بر انتشار بندهای دیگر، ندارم. 

شاید وقتی دیگر..!

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی