«در انتظار فردا» بخشی از شعر نیمایی آسیه سلطانی
بسمک یا رئـــــــــوف یا رحیـــــــــم
دیروزهای من، بوی خطر می داد
امنیتِ دیروزترهایم
در خانه ی بختم
آرام و آهسته
از پنجره بیرون زد و جایش
ترس و غم و اندوه
در خانه ام افتاد.
هرچند تنها گشته بودم من به خیلِ بیشمار-انبوهِ انسان ها،
هرچند کج فهمی،
ریحانِ روحم را پژمرده و پژمرده تر می ساخت،
هرچند شب تا صبح
یا روزها تا شب
از زیر پلک خسته ام، اشکی فرو می ریخت،
اما
آرامش قرآن،
هم صحبتی با خالقِ انسان،
از چاه تنهایی نجاتم داد.
امروزِ من قطعا
زخمیِّ دیروز است؛
اما
عاشق-پرستاری به بالین دارم و
با مهربانی ها و الطافش،
انبوهِ زخم و رنج
یکجا رَوَد از خاطرم؛ باری.
من در بهشتِ او
ساکن شدم
ساکت شده دردم
در رودِ مشهد، من شدم جاری...
_______________________________________________________________
پ.ن: شعری نیمایی سروده ام در چند بند! آنچه خواندید بند اول آن است. فعلا دلیلی بر انتشار بندهای دیگر، ندارم.
شاید وقتی دیگر..!