آسیه سلطانی

اشک است حاصل و خوشنودِ این حاصلم

آسیه سلطانی

اشک است حاصل و خوشنودِ این حاصلم

آسیه سلطانی

خورشید طلوع کرد.
با انگشتانِ نورانی اش، رخسارِ گل را نوازش داد.
گل از خجالت، سرخ شد و ازشادی گریست.
از گریه ی گل، شبنمی حاصل شد.
همه جا پر از حس زیبای بامدادی شد.
و اینگونه بود که روز تازه ای آغاز شد.

طبقه بندی موضوعی

ویراستار ( داستانک آسیه سلطانی)

چهارشنبه, ۲۴ بهمن ۱۴۰۳، ۰۱:۰۴ ق.ظ

بســــــم الله الذی هـــو مدبر الامــــــور 

دومین داستان کوتاهش را هم نوشت و کناری گذاشت. 

به امید ویرایشی  بی نظیر، در زمانی شاید نزدیک، به دستِ استادش؛ 

شاگردی که تنها استاد، او را به خوبی درک می کرد... 

✍🏻 آسیه سلطانی 

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

پ. ن:  مدتی است با هایکو آشنایی مختصری پیدا کرده ام. نمی دانم داستانکم، چقدر ممکن است با هایکو شباهت داشته باشد، اما خواستم این بار کمی متفاوت بنویسم.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی