(شعری که قبلا سروده بودم، کمی تأمل کرده و اصلاح نمودم)
ابرهای پراکنده کجا و
آسمان آفتابی کجا؟!
خورشید می تابد و
اشک های جاری
(شعری که قبلا سروده بودم، کمی تأمل کرده و اصلاح نمودم)
ابرهای پراکنده کجا و
آسمان آفتابی کجا؟!
خورشید می تابد و
اشک های جاری
بســـــم الله الرحمن الرحیم
کاش به کنج آشپزخانه ی دلم، سری می زدید.
و من هر غیری را از پنجره ی آشپزخانه، پرواز می دادم
تا بتوانم
بسم الله النور
پرنده، به قفلِ قفس خیره مانده؛
در آرزوی پر کشیدن است.
جوجه هایش از تخم درآمده اند؛
به قصدِ آزادی، پرواز را
بسم الله الرحمن الرحیم
«مَرَجَ البحرَینِ یّلتقیان» سوره مبارکه الرحمن
پایانِ دریا را نخواهی یافت!
بنگر...
تا چشم کار می کند،
آب می بینی و آب؛
چه، گاهِ آشفتگی که موج می زند
و نزدیک است خود را
یا رب! ارحم من رأس ماله الرجاء و سلاحه البکاء
دانه دانه اشکِ تنهایی می ریزم
تک تکِ دانه ها را روی هم می چینم
می خواهم خانه ای بلورین
بسم الله النور
برداشتی و نشانه گرفتی دلم را.
مانده ام در عجب
مگر تو غرق در گلزارِ اردیبهشت،
بســــــمک یا محیی و یا ممیت
خوش آمدی!
با دست هایی تشنه
و نگاهی خسته!
برای دست هایت، پاسخی جز زخم های دلم ندارم
که مرهمی جز نوازشت ندارند.
و برای نگاهت
فقط اشک، آورده ام.
بنشین روبه رویم و
قطره قطره اش را
بســــم ربــــــنا «الله»
ترس را زیرخاکِ حاصلخیزِ امید، دفن کن.
باآبِ جرأت، آبیاری اش کن.
از نورِ بیانِ حقیقت،
بســـــــــــــــم الله النــــــــــــــــــور
از آهنگ آمیختن واژه هایت
نطفه شعر در وجودم بسته شد.
ابر دل را آبستنِ باران