بســـــــــم الله الکافـــــــی
چشم من لبریز شد از ازدحام واژه ها
ازدحام واژه ها در قالب ناگفته ها
هرزمانی خواستم تا واژه ای را سر دهم
حبس کردم واژه ام را
بســـــــــم الله الکافـــــــی
چشم من لبریز شد از ازدحام واژه ها
ازدحام واژه ها در قالب ناگفته ها
هرزمانی خواستم تا واژه ای را سر دهم
حبس کردم واژه ام را
نکته: شعری که پس از پنج مرتبه اصلاح، تقدیم نگاه تان می شود.
بســــــــــم الله النـــــــــور
پر زدی تا بوستانِ آسمان ها را ببینی
خواستی از دامن رنگین کمان، گل را بچینی
پر گشودی تک تکِ گلبرگ ها را ناز کردی
با قناری ها چه خوش آواز را آغاز کردی
شور بخشیدی صبا را
بسم رب الحسین (علیه السلام)
او می کُشد، من قصد خون خواهی ندارم
جز جان سپردن در رهش، راهی ندارم
این جانِ ناقابل،
الســـــــلام علی الرضیـــــــع الصغیــــــــــــر
وقت است که با هم به خدا رو بزنیم
در اوج عطش، به رود پهلو بزنیم
ما تشنه ی کوثر
بســــــــم الله الرحـــــــمن الرحــــــــــیم
شبی در عمق یک رؤیا، به دستم گوهری دیدم/
برای گوهرِ نابم، چه رؤیاها که من چیدم/
به ذهنم بود تا زان گوهرِ لبریز از معنا/
زنم طرحی که باشد