یا حرز من لا حرز له
وارد خانه که شد، او را بغل کرد. لب را بر گونه های «سلما» سایید و او را بوسه باران کرد. از دلتنگی گفت. از اینکه چقدر زندگی در دوریِ او، برایش سخت است. از روزگار نالید. از اینکه زمانه، زن و فرزندش را از او
یا حرز من لا حرز له
وارد خانه که شد، او را بغل کرد. لب را بر گونه های «سلما» سایید و او را بوسه باران کرد. از دلتنگی گفت. از اینکه چقدر زندگی در دوریِ او، برایش سخت است. از روزگار نالید. از اینکه زمانه، زن و فرزندش را از او
بسم الله النور [ نوشته ی زیرین تصویر مربوط به زمانی است که هنوز حتی یک کتاب کامل از آقای امیرخانی، نخوانده بودم. یعنی تاریخ ۸ بهمن ۱۴٠۲ که حدود یکسال پیش است. اما پس از آن، هرچند هنوز روان نبودن قلم ایشان را نمی پسندم، اما نظرات دیگری هم درمورد این نویسنده ی بزرگ دارم. ان شاءالله سعی می کنم هرچه زودتر در وبلاگ بنویسمش/ آسیه سلطانی/ مشهد مقدس / اول بهمن ۱۴٠۳]
از دیروز به توصیه ی بزرگواری شروع به مطالعه کتاب «تله شادمانی» که نوشته «راس هریس» است نموده ام. کتابی روانشناسانه اما متفاوت از کتاب های روانشناسی زردِ رایج در جامعه.
بدلیل اینکه رشته تحصیلی کارشناسی ام فلسفه محض (بخوانیم فلسفه غرب) بوده و