سادگی و پیچش (یادداشت آسیه سلطانی در باب نوشتن)
بسم الله النور [ نوشته ی زیرین تصویر مربوط به زمانی است که هنوز حتی یک کتاب کامل از آقای امیرخانی، نخوانده بودم. یعنی تاریخ ۸ بهمن ۱۴٠۲ که حدود یکسال پیش است. اما پس از آن، هرچند هنوز روان نبودن قلم ایشان را نمی پسندم، اما نظرات دیگری هم درمورد این نویسنده ی بزرگ دارم. ان شاءالله سعی می کنم هرچه زودتر در وبلاگ بنویسمش/ آسیه سلطانی/ مشهد مقدس / اول بهمن ۱۴٠۳]
از دیروز به توصیه ی بزرگواری شروع به مطالعه کتاب «تله شادمانی» که نوشته «راس هریس» است نموده ام. کتابی روانشناسانه اما متفاوت از کتاب های روانشناسی زردِ رایج در جامعه.
بدلیل اینکه رشته تحصیلی کارشناسی ام فلسفه محض (بخوانیم فلسفه غرب) بوده و از آنجایی که علوم مختلف را بخصوص علوم انسانی جوامع را وابسته به فلسفه حاکم بر ذهن و روح آن جامعه می دانم، لذا به هیچ وجه به روانشناسی غربی خوش بین و معتمد نیستم. هرچند که میدانم که آنچه بر مبنای فطرت خدادادیِ انسانها بیان شود، قابلِ تأمل است و متوجه این مسئله نیز هستم که افرادِ خدامحور و ارزش-دوست در آن جوامع نیز وجود دارند که هر از چندگاهی، افکار زیبای شان در قالب کتاب یا ایده هایی بروز پیدا می کند؛ اما به کلیتِ روان شناسی غربی به ما هو غربی، خوش بین نیستم.
لذا غالبا کتاب های روانشناسی با موضوعات بنیادین فکری غربی را مطالعه نمی کنم اما قطعا در موضوعات دم دستی تر، برخی از این کتابها که اساتید توصیه می کنند را با اکراه نگاه می کنم.
با این وجود، وقتی مطالعه کتاب «تله شادمانی» را به توصیه یک دکتر روانشناس که به شدت فردی پایبند به اخلاق و آموزه های اسلامی نیز هست، شروع کردم، برایم جالب بود و ادامه اش دادم.
هرچند حجم زیادی از کتاب، مانده اما باید بگویم که آنچه جالب است توجه نویسنده به ارزش ها جهت داشتن یک زندگیِ سالم است. به نوعی به آموزه های ارزشی ما خیلی نزدیک است. اما...
با مطالعه این کتاب دارم به این نتیجه میرسم که می توان گفت یکی از دلایلی که نوشته های ما شاید قدرت جذب هرنوع مخاطبی را ندارد، نوع ارتباط نوشتاری مان با مخاطب است.
به نظرم بیشتر ما در نوشته های مان از موضعی بالا به مخاطب نگاه می کنیم. نمی آییم بشینیم کنار مخاطب و با همراهی او کشف کنیم. درواقع آنچه را می خواهیم به مخاطب انتقال دهیم، رک و بدون پرده بیان میکنیم. به بیان دیگر، ما درمواقعی خیلی رو، بازی می کنیم. حتی در داستان سرایی های مان.
و این میتواند در دنیای امروز یک آسیب باشد. مخاطب ما، باهوش است و نادیده گرفتن این هوش، یکی از نقاط ضعف کار ماست.
نمونه ای زیبا از همراه شدن و کشف همراه با مخاطب را در برخی از آثار خانم کلرژوبرت (نویسنده مسلمان فرانسوی که در زمینه کودک کتابهای ارزشمندی دارد) دیده ام. مثل کتاب «سؤال موموکی».
البته قطعا برای نوشتن چنین آثاری، هم مطالعه و تحقیق لازم است، هم مهارت در زمینه های مختلف چه نوشتاری و چه مهارت در فلسفیدن و به نتیجه رسیدن.
آنچه سبب شد این یادداشت را بنویسم، نوشته یکی از اساتید در نقد ضعف های نوشتاری برخی دوستان بود که نکات جالبی را بیان کرده بودند. که البته خارج از حوصله ی این نوشتار ساده ی خودمانی حقیر است.
و مورد بعدی نیز نوشته دوستی دیگر درمورد آقای امیرخانی بعنوان یک نویسنده قوی است. هرچند که خودم یکی از کتاب های ایشان را که دست گرفتم بخوانم، از سبک نوشتاری اش خسته شدم و ادامه اش ندادم. اگرچه به نظرم آمد داستان جالبی، باید باشد، اما خواندن داستان با متن روان را بیشتر می پسندم. چیزی که در نوع نوشتار آقای امیرخانی ندیدم. اما با این وجود از تعریفی که دوست مان از قدرت ایشان داشته، به رو آوردن به کتاب های شان که در کتابخانه مادرم، چشمک می زنند، ترغیب شدم.
_________________________________________________________________
پی نوشت:
لینک ( آدرس اینترتتی) دو نوشته ای که ترغیبم کرد این یادداشت کوتاه را بنویسم، در قسمت پیوندهای روزانه وبلاگ ثبت می کنم که دوستانی که تمایل دارند، مطالعه بفرمایند.
عنوان پیوند روزانه:
🔸نکته ها_ اسماعیل جلالی
🔸 جناب امیرخانی، جناب نویسنده _ مرتضی شمس آبادی