مسافرم؛
مسافر جاده ی تنهایی؛
غنچه ای درحال شکفتن را در آغوش گرفته ام؛
گلبرگ های حساسش را نوازش می کنم،
و باران اشک هایم را در مسیر شکفتنش،
می چکانم...
از کنار رودی گذر می کنم
و به یاد می آورم
زمانه اندکی از آنچه می دانی و می گویند،
رحمِ کمتری دارد...
و دارد در دهان خود،
بسی لالاییِ سنگین،
که در گوش تو
🌹سروده ای با ویرایش مجدد🌹
امتداد نگاهت را می گیرم و پیش می روم
چیزی نمی بینم، جز نور...
کاش نگاهم، به نگاهت