بســــــــم الله النـــــــــور
هرچند که پاییز،
بر روی دلم پای نهاده؛
هرچند زمستان،
گلهای بهاری مرا خوب تکانده؛
هرچند که از دور،
صوت جرسِ مرگ
بســــــــم الله النـــــــــور
هرچند که پاییز،
بر روی دلم پای نهاده؛
هرچند زمستان،
گلهای بهاری مرا خوب تکانده؛
هرچند که از دور،
صوت جرسِ مرگ
بســــــم الله النـــــــور
شعرنو از زبان کودک فلسطینی به برادران مسلمان خود...
*****************
این، صدای خواهش من است؛
من؛
"غریب کودک نشسته روی خاک مسجد خدا"
منم که می خوانمت کنون،
مسلمان برادرم...
منم که میخوانم و می خواهمت زِ عمقِ
بــــــسم الله القاصــــم الجــــــبارین
آهسته؛ آرام!
کودکی روی دست های مادرش خفته است...
و پلک های نو گشوده اش را
تا همیشه بسته است.
آهسته؛ آرام!
اینجا مادری ترکشی خورده و
با کودکِ شیرخواره اش
أعــــوذ بالله من قــــــلبک
اشک است که آرام
می ریزد از این پنجره ی چشمِ امیدم
حاشا نشوی دور
باران هم اگر
بســــــــم الله الذی هــــو علیــــــم بذات الصــــدور
باز کردم پیامت را...
دل فروریخت
چشم جایی را ندید
ناگهان با سر
بــــــــــسم الله النــــــــــور
چه خوش خواندی مرا در اوج تنهایی
پریشان بودم و خسته
و چشمانم ز درد و غم، همه بسته
در آن هنگامِ تنهایی
در آن اوج بلا
دریای غم
آگه شدم از غنچه ای کاو در