بسم الله النور
هزاران حرف ناگفته
هزاران فکر آشفته
هزاران حسرتِ مانده
هزاران شعرِ ناخوانده
بر این صفحه
بسم الله النور
هزاران حرف ناگفته
هزاران فکر آشفته
هزاران حسرتِ مانده
هزاران شعرِ ناخوانده
بر این صفحه
بسم الله النور
قرار ما، همین روزها، حرم...
صبح زود یا سحر؛
ظهر، شب و یا پاسی از نیمه شب...
قرار ما، گاهِ نشستنِ شبنمِ معرفت
روی دل های مرده از بی کسی...
قرار ما، کنار رود روان از چشم های مردمان.
زیر سایه بانی خنک،
بسم رب الشهدا و الصدیقین
می نویسد خدای مهربان
روی کوه ها،
به عمق دره ها،
بر بلندای مه آلود ابرها،
روی دیوارهای زخمیِ
بســــــــم ربنا
و صدای نمکین ات جانا
پاشید به گوش دل و از جاکندش.
چون زخمِ دل از صوتِ پُرآرامِ تو سوزید
در حوض خدا،
بســــم الله النــــور
ز آن روز که آموختی ام شعر و ادب را
آن روز که در چشم تو دیدم، آرامش دریا
آن روز که پاکیّ و زلالیِ نگاهت
بســــم الله العــــــزیز
چون قاصدکی کوچک
می آید و می رقصد
تصویر تو در یادم
مهر تو به چشمانم.
چون بغض، فرو می دهم
بسمـــک یا من له العزت و الجبروت
هرچند که یوسف به دلِ مصر، عزیز است
لیکن تو به مصرِ دل یوسف، چه عزیزی!
هرچند زلیخا، رسوای همه مردم مصر است
بســــــــم الله النـــــــــور
هرچند که پاییز،
بر روی دلم پای نهاده؛
هرچند زمستان،
گلهای بهاری مرا خوب تکانده؛
هرچند که از دور،
صوت جرسِ مرگ
بســــــم الله النـــــــور
شعرنو از زبان کودک فلسطینی به برادران مسلمان خود...
*****************
این، صدای خواهش من است؛
من؛
"غریب کودک نشسته روی خاک مسجد خدا"
منم که می خوانمت کنون،
مسلمان برادرم...
منم که میخوانم و می خواهمت زِ عمقِ