بســــم الله العــــــزیز
چون قاصدکی کوچک
می آید و می رقصد
تصویر تو در یادم
مهر تو به چشمانم.
چون بغض، فرو می دهم
بســــم الله العــــــزیز
چون قاصدکی کوچک
می آید و می رقصد
تصویر تو در یادم
مهر تو به چشمانم.
چون بغض، فرو می دهم
بسمـــک یا من له العزت و الجبروت
هرچند که یوسف به دلِ مصر، عزیز است
لیکن تو به مصرِ دل یوسف، چه عزیزی!
هرچند زلیخا، رسوای همه مردم مصر است
بســــــم الله النــــــــور
ای چشم مرا روشنی از نورِ وجودت
ای راه مرا راستی از راه-نمودت
این قلب، به سلولِ
بســــــــم الله النـــــــــور
هرچند که پاییز،
بر روی دلم پای نهاده؛
هرچند زمستان،
گلهای بهاری مرا خوب تکانده؛
هرچند که از دور،
صوت جرسِ مرگ
بســـــــمک یا صبـــــــــور
گفتی که ز شعرت همه پیغام بگیرم
از روح خدائیِ تو الهام بگیرم
دردی به دلم مانده از
بســـــــــم الله الکافـــــــی
چشم من لبریز شد از ازدحام واژه ها
ازدحام واژه ها در قالب ناگفته ها
هرزمانی خواستم تا واژه ای را سر دهم
حبس کردم واژه ام را
بســــــم الله النـــــــور
شعرنو از زبان کودک فلسطینی به برادران مسلمان خود...
*****************
این، صدای خواهش من است؛
من؛
"غریب کودک نشسته روی خاک مسجد خدا"
منم که می خوانمت کنون،
مسلمان برادرم...
منم که میخوانم و می خواهمت زِ عمقِ
بــــــسم الله القاصــــم الجــــــبارین
آهسته؛ آرام!
کودکی روی دست های مادرش خفته است...
و پلک های نو گشوده اش را
تا همیشه بسته است.
آهسته؛ آرام!
اینجا مادری ترکشی خورده و
با کودکِ شیرخواره اش