آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

خورشید طلوع کرد.
با انگشتانِ نورانی اش، رخسارِ گل را نوازش داد.
گل از خجالت، سرخ شد و ازشادی گریست.
از گریه ی گل، شبنمی حاصل شد.
همه جا پر از حس زیبای بامدادی شد.
و اینگونه بود که روز تازه ای آغاز شد.

طبقه بندی موضوعی

۵۲ مطلب با موضوع «اشعار» ثبت شده است

بســــــــم الله الرحـــــــمن الرحــــــــــیم 
شبی در عمق یک رؤیا،  به دستم گوهری دیدم/
برای گوهرِ نابم، چه رؤیاها که من چیدم/
به ذهنم بود تا زان گوهرِ  لبریز از معنا/
زنم طرحی که باشد

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۰۲ ، ۰۷:۴۵
آسیه سلطانی

بسمک یا هادی

(همین امروز، تغییرش دادم) 

امتداد چشم هایت را که می گیرم، 

چیزی نمی بینم جز نور... 

کاش میدیدم آنچه را

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۰۲ ، ۲۲:۱۷
آسیه سلطانی