نوشته های آسیه سلطانی

می ایستم و صبر می کنم؛ که عاشقان، ایستاده می میرند.

نوشته های آسیه سلطانی

می ایستم و صبر می کنم؛ که عاشقان، ایستاده می میرند.

نوشته های آسیه سلطانی
طبقه بندی موضوعی

بسم الله الهادی

هشت سال از تولد پسر می گذشت. و هرسال پدر و مادرش، فرسنگ ها از یکدیگر فاصله می گرفتند. از نوع برخورد آنها 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۰۴ ، ۲۳:۴۵
آسیه سلطانی

لَپ لوپ لیلَپ لوپ

مامان برام پخته سوپ

سوپ می خورم؛ چاق میشم

مثل چایی داغ میشم 

داغ دوغ دیدَغ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۰۴ ، ۲۳:۰۲
آسیه سلطانی

و چقدر نکته فرمودند آقا... 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۰۳ ، ۱۵:۱۶
آسیه سلطانی

 نمیدانم چرا؟!  اما 

شریک یاد مادر در دلم هستی. 

تو می دانی چرا از جشن مادر

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۰۳ ، ۰۰:۱۵
آسیه سلطانی

(شعری که قبلا سروده بودم، کمی تأمل کرده و اصلاح نمودم) 

ابرهای پراکنده کجا و 
آسمان آفتابی کجا؟! 
خورشید می تابد و 
اشک های جاری 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۰۳ ، ۱۸:۵۸
آسیه سلطانی

اصلاحیه:  این داستان کوتاه را قبلا نوشته بودم، اما به دلم ننشسته بود. تا اینکه امروز، مسئله ای پیش آمد و تصمیم گرفتم از نو بنویسمش. اکنون دوب

بسم الله الذی هو مدبر الامور 

زیپ کوله را بست و اشک هایش را پاک کرد.
- برو محمدم!  هرجا که میری خدا نگهت داره، مادر! 
چشمان محمد از شادی و رضایت، برق می زد. برق نگاه پسر،

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۰۳ ، ۲۳:۵۳
آسیه سلطانی

بســــم الله الرحمن الرحیم 

گاه می خواهم که سر

 بر روی زانویت نهم

دست خود را روی موهایم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۰۳ ، ۲۱:۵۷
آسیه سلطانی

بسم الله النور 

دوستت دارمی به او گفت تا امتحانش کند. 

و او، خود را عقب کشید تا

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۰۳ ، ۰۱:۰۹
آسیه سلطانی

بســـــم الله الرحمن الرحیم 

کاش به کنج آشپزخانه ی دلم، سری می زدید. 

و من هر غیری را از پنجره ی آشپزخانه، پرواز می دادم 

تا بتوانم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۰۳ ، ۰۳:۱۴
آسیه سلطانی

بســــــم الله الذی هـــو مدبر الامــــــور 

دومین داستان کوتاهش را هم نوشت و کناری گذاشت. 

به امید ویرایشی 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۰۳ ، ۰۱:۰۴
آسیه سلطانی