بسم الله النور
اینجا را از کودکی می شناختم؛
ولی هرچه می گذرد بیشتر می فهمم که
در اینجا، همه چیز، جورِ دیگری است.
زمین
آسمان
آب
هوا
و حتی
بسم الله النور
اینجا را از کودکی می شناختم؛
ولی هرچه می گذرد بیشتر می فهمم که
در اینجا، همه چیز، جورِ دیگری است.
زمین
آسمان
آب
هوا
و حتی
بسم الله النور
پرنده، به قفلِ قفس خیره مانده؛
در آرزوی پر کشیدن است.
جوجه هایش از تخم درآمده اند؛
به قصدِ آزادی، پرواز را
بسم الله الرحمن الرحیم
«مَرَجَ البحرَینِ یّلتقیان» سوره مبارکه الرحمن
پایانِ دریا را نخواهی یافت!
بنگر...
تا چشم کار می کند،
آب می بینی و آب؛
چه، گاهِ آشفتگی که موج می زند
و نزدیک است خود را
بســـــــم الله الرحمـــــــن الرحیــــــــم
این شعر را قبلا سروده بودم، اما امروز با تغییرات و اضافاتی، از نو ارسال کردم.
در فراق گنبد طلا
آهی رها شد از قلبِ خسته ی تو و
به ابرها نشست ...
باد، ابرها را روانه کرد
به مشهد الرضا رساند
آسمان بغض کرد و
با صدای تو
بسمک یا انیس القلوب
گویی زمستان است...
هر روزِ من
هر شام من
هر هفته و هر ماه من
هر سال، بعد از سالِ من
در دوری از تابیدنت
بسم الله النور
ذره ای هم شده
استراحت کن
من به جایت می نویسم واژه ها را
چه بسا اندکی از
بسم الله النور
نویسنده جان!
شاعر گرانمایه!
تا کی می خواهی از پشت پنجره، به بارانی که می بارد، نگاه کنی؛ چیزی بنویسی و شعری بسرایی؟! کی می خواهی، خود را از قید
بسمک یا من لایخفی علیه شئ
خوش نوشتی واژه ها را یک به یک
خواندم و احساس کردم درد را
قطره قطره جای تو باریده ام
دست بر اوراق کاهی کتاب و
بسمــــــک یا من لیس احد مثله
تا می توانی تو
سنگی بزن
بر این دلِ هردم شکسته
زخمی بزن
بر پاره های این جگر
بر چشم