بسم الله النور
کنار ریل قطار نشسته ام
با چمدانی بسته.
نمی خواهم مسافر قطار شوم.
آمده ام تا رفت و آمد آدم ها را ببینم
درس گیرم
و شاید
بسم الله النور
کنار ریل قطار نشسته ام
با چمدانی بسته.
نمی خواهم مسافر قطار شوم.
آمده ام تا رفت و آمد آدم ها را ببینم
درس گیرم
و شاید
بسم الله الرحمن الرحیم
بر دشتِ سجاده نشسته ام
دست ها را مقابل صورت گرفته ام
تا نامت را در گوش خدا زمزمه کنم
ابرِ چشمانم بر دشت می بارد
دانه ی توکل را آبیاری می کند
و جوانه ی امید، از دامن دشت می روید
و من
مبهوتِ این آفرینش
سر بر خاکِ شُکر می سایم
اشکِ جاری، با تربتِ فرزندِ بوتراب
بسم الله الرحمن الرحیم
دفتر بزرگ روزگار، ورق می خورد
به امروز می رسد؛
کودکانِ غزه
کشته می شوند؛
بی گناه.
بسم الله النور
هزاران حرف ناگفته
هزاران فکر آشفته
هزاران حسرتِ مانده
هزاران شعرِ ناخوانده
بر این صفحه
بسم الله النور
نیم نگاهی به یک اثر هنری و انتخابات پیش رو
یادداشتی بر فیلم «پدر» به کارگردانیِ «فلوریان زلر»
دو هفته پیش، در کارگاه آموزشی زیبایی شناسی ادبیات کودک، صحبت بر سر «راوی اعتماد پذیر» و «راوی اعتمادناپذیر»، داغ شد.
استاد، برای درک بیشترِ مفهومِ این دو عبارت، فیلم «پدر» به کارگردانیِ «فلوریان زلر» را معرفی کردند.
فیلم را دیدم. درباره پدری بود که در کهن سالی، دچار
بسم الله الرحمن الرحیم
خواب دیدم دختری را هر دو بالش سوخته
روی یک اسب پرنده، بال و یالش سوخته
گِرد آنها، خیمه ها آتش گرفته، یک به یک
دیدم آنجا دختری دیگر که شالش سوخته
تازه دامادی که قبلا
بسم الله النور
«آیا می شود امری را خواست، و ابزار و ملزوماتش را نخواست؟»
در حال بحث درمورد داستان «ماده گرگ» بودیم که لابه لای تمام حرفها، استاد، این جملات را بیان کرد. عده ای مثل عکس العمل های همیشگی شان در فضای مجازی، اصلا به روی خود نیاوردند، عده ای، توضیح خواستند و عده ای هم
بسم رب الشهدا و الصدیقین
می نویسد خدای مهربان
روی کوه ها،
به عمق دره ها،
بر بلندای مه آلود ابرها،
روی دیوارهای زخمیِ
استقامت ارزشمند است. اینکه پای آنچه که شروعش کرده ای، بایستی.
هرچقدر اذیت شوی، بایستی...
اینکه نگاه های تمسخرآمیز را
بسمک یا اول و الآخر
دریای پر از موج نگاهت به من افتاد
ماهی شدم و مهر و صفایت شده صیّاد
گیرم که تو