بسم الله الصبـــــــــور
سکوت را دوست دارم. آرامش را به همراه دارد.
لیکن دوست تر دارم آن لحظه را که صدای تو، سکوت را می شکند و این تنها
بسم الله الصبـــــــــور
سکوت را دوست دارم. آرامش را به همراه دارد.
لیکن دوست تر دارم آن لحظه را که صدای تو، سکوت را می شکند و این تنها
بسمک یا رئـــــــــوف یا رحیـــــــــم
دیروزهای من، بوی خطر می داد
امنیتِ دیروزترهایم
در خانه ی بختم
آرام و آهسته
از پنجره بیرون زد و جایش
بسم الله النور
گره زدم به چادرت، بند دلِ شکسته ام
نشسته ام کنار تو، کنار تو نشسته ام
روان شده به گونه ام اشکِ دو دیده بی امان
دست بکش به گونه و
یا حرز من لا حرز له
وارد خانه که شد، او را بغل کرد. لب را بر گونه های «سلما» سایید و او را بوسه باران کرد. از دلتنگی گفت. از اینکه چقدر زندگی در دوریِ او، برایش سخت است. از روزگار نالید. از اینکه زمانه، زن و فرزندش را از او
بسم الله النور
کنار ریل قطار نشسته ام
با چمدانی بسته.
نمی خواهم مسافر قطار شوم.
آمده ام تا رفت و آمد آدم ها را ببینم
درس گیرم
و شاید
بسم الله الرحمن الرحیم
بر دشتِ سجاده نشسته ام
دست ها را مقابل صورت گرفته ام
تا نامت را در گوش خدا زمزمه کنم
ابرِ چشمانم بر دشت می بارد
دانه ی توکل را آبیاری می کند
و جوانه ی امید، از دامن دشت می روید
و من
مبهوتِ این آفرینش
سر بر خاکِ شُکر می سایم
اشکِ جاری، با تربتِ فرزندِ بوتراب
بسم الله الرحمن الرحیم
دفتر بزرگ روزگار، ورق می خورد
به امروز می رسد؛
کودکانِ غزه
کشته می شوند؛
بی گناه.
بسم الله النور
هزاران حرف ناگفته
هزاران فکر آشفته
هزاران حسرتِ مانده
هزاران شعرِ ناخوانده
بر این صفحه
بسم الله الذی هو علیم بذات الصدور
نمی خواهم نگاهت را
نمی خواهم که حتی لحظه ای، آنی، ببینم چشم پاکت را.
تو را از جانِ خود، من، دوست تر دانستم و این اشتباهم بود؛ می دانی؟!
نمی دانی...
تو را درکی نباشد