آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

خورشید طلوع کرد.
با انگشتانِ نورانی اش، رخسارِ گل را نوازش داد.
گل از خجالت، سرخ شد و ازشادی گریست.
از گریه ی گل، شبنمی حاصل شد.
همه جا پر از حس زیبای بامدادی شد.
و اینگونه بود که روز تازه ای آغاز شد.

طبقه بندی موضوعی

۳۰ مطلب با موضوع «نثرها» ثبت شده است

بســـم رب الشـــــهداء و الصدیقــــــــین 

بسم الله النور

یادم نمی رود شب های جمعه  اواخر دهه  شصت و اوایل دهه  هفتاد  را؛ آن زمان سنم حدود ۸ و ۹ و نهایتا ۱٠ سال بود. یادم نیست کدام شبکه تلویزیون و چه ساعتی از شب جمعه بود که صدای حاج صادق آهنگران، در حال خواندنِ مثنوی شهادت، نگاه مان را جذب تلویزیون می کرد:

 «سبکباران خرامیدند و رفتند؛  مرا بیچاره 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۰۲ ، ۰۸:۴۶
آسیه سلطانی

وسط جلسه شعر بود که گفت:  «میاید بریم نماز بخونیم؟!» گفتم:  «کجا؟»  گفت:  همین بغل ساختمونِ حوزه هنری، یه مسجده.» گفتم:  «بریم». جلسه شعر، کلا دو ساعت بود.  چون مکان جلسه عوض شده و کمی پرت بود، همه مان برای پیدا  کردنِ اتاق ریاست که محل برگزاری اش بود،  گم شده بودیم. تا چند نفری جمع شویم، نیم ساعتی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۰۲ ، ۰۷:۴۸
آسیه سلطانی

بسم رب الشهداء و الصدیقین 

این روزها می نویسم اما نمی توانم منتشر کنم. 

به جایی رسیده ام که اگرچه حرف زیادی برای گفتن دارم، اما نشرش، بی، فایده است. چراکه  آنچه در این دوران فراوان است، سخن و نوشته است

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۰۲ ، ۲۰:۴۳
آسیه سلطانی

بســـــــم الله الرحمن الرحیم 

انّا لله و انّا الیـــه راجعــــــون 

برخی انسانها چنان قوی و صبورند و چنان درصد بالایی از درک را  دارند که هنگامِ مصیبت شان، در  مواجهه با آنها، نمی دانی از چه واژگانی اسنفاده کنی. این است که ترجیح می دهی، در مقابل شان زانو بزنی، در آغوش 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۰۲ ، ۰۰:۴۶
آسیه سلطانی

بـــــسم الله النـــــــور 

وارد حیاط می شود. غروب است. روی سنگچینِ منتهی به حوض قدم می زند. حوض را تازه آب کرده اند. تصویرِ ماه در آبِ زلالِ

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۰۲ ، ۲۰:۵۰
آسیه سلطانی

بـــــــــسم الله النـــــــور 

«آن مسجد، اینجاست» 

بســــم الله النـــــــور 
صبح زود، بعد از نماز که هوا کم کم به روشنی مایل می شود، به اتاق بچه ها سرمی زنم. هردو خوابند. خیالم از امنیت خانه راحت است. می توانم بگذارم شان و بروم. از روی تجربه ای که در این مدت کوتاهِ سکونت در مشهد داشته ام، به این نتیجه

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۰۲ ، ۰۱:۱۳
آسیه سلطانی

بسمــــــک یا رئوف یا رحیـــــــم

«تو برام مهمی» 
روی تخت بیمارستان نشسته بود. قطره های عرق روی پیشانی اش برق می زد. صدای تپش قلبش را می شنید. موهای فر خورده ی او  از روسری بیرون ریخته و نگاهش 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۰۲ ، ۱۹:۴۳
آسیه سلطانی

بســـــم الله الرحمـــــن الرحیـــــم

طلا را از جان شان، بیشتر دوست داشتند. 

و اینگونه او را به سکه های طلا فروختند.

حتی از گوشواره طلای کودکان 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۰۲ ، ۰۲:۲۳
آسیه سلطانی

بسم الله الرحمــــن الرحیـــم 

زمانی که امام خمینی (ره)، رهبر ایران بودند را بخاطر نمی آورم؛ چون هنگام رحلت امام، من حتی هفت سال تمام هم نداشتم. 
آن دوران، ما ایران نبودیم. و بخاطر شغل پدرم، در کشور دیگری زندگی می کردیم. 
تنها خاطراتم، خلاصه می شود به چند صحنه ی دیداری و احساسی که

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۰۲ ، ۱۳:۰۶
آسیه سلطانی

بســـــــــم الله الـنـــــــــــــور    

با نام مقدست آغاز میکنم که اگر هستم، فقط از قدرت و اراده ی ذات پاک توست.

سپاس می گویمت پروردگارا برای هرآنچه در وجودم نهاده ای و هرآنچه که در دیگر مخلوقاتت از انسان گرفته تا جمادات، قرار داده ای تا بواسطه آنها 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۰۲ ، ۰۹:۲۵
آسیه سلطانی